این روزا کمتر از همیشه حرف میزنم و بیشتر ارتباطاتم از طریق چت کردن صورت میگیره و ته ذهنم به اون جمله‌ی خاله افی فکر میکنم که میگفت اصوات در زندگی ما نقش مهمی دارن و بعد واسه‌ی اثبات جمله‌اش میگفت کافیه یک روز روزه‌ی سکوت بگیرین تا بفهمین چی میگم.
و من همون ته ذهنم بهش پوزخند میزنم.
بیشتر  روزو تو تختم و سریال میبینم ولی اگه بخوام راستشو بگم حتی سریالو هم به زور میبینم.شبا واسه این که از یکنواختی در بیام لباس میپوشمو میرم بیرون خوابگاه میشینم کنار جدول یه سیگاری میگیرونم و ادامه‌ی سریالمو وقتی دارم زیر چشمی ملتو نگاه میکنم میبینم و به این فکر میکنم که خیلی وقته مثل قبل از تنهاییام لذت نمی‌برم انگار که دارم از یه چیزی فرار میکنم از خودم شاید.

از امروز تا اخرین روزی که امتحانامو میدم دقیقا ۱ ماه مونده و بعدش بند و بساطمو جمع میکنم و واسه همیشه این شهر و کشور و ترک میکنم.
مقصد بعدی؟ راستش خودمم هنوز مطمئن نیستم.کی دیدین من از چیزی مطمئن باشم اخه؟

میدونین همه‌ی اینا رو گفتم ولی از اول قصدم این بود که بگم بیش از دو هفته‌اس که با شیرین حرف نمیزنم؛راضی‌ام؟ آره فکر کنم

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها