امروز به قدرت میتونم بگم یکی از پر استرس ترین روزام تو اینجا بود 

اون از صبحش که باید پا میشدم دوره میکردم ولی به قدری خوابم میمومد که ۹:۴۵ خودمو به زور از تو تخت کشیدم بیرون

اون از شافی که دونه دونه داشت بچه ها رو مینداخت و من که از شدت استرس یک کلمه یادم نبود و تو همون بلبشو جزوه رو گذاشته بودم و فقط نیگاش میکردم انگار کن که بار اولیه که میبینمش 

فقط ته ته دلم میخواستم پاس شم جون نداشتم این همه فکر و استرسو تا اکتبر/نوامبر با خودم حمل کنم و با شناختی که از خودم دارم میدونسم که اگه پاس نشم لحظه لحظه‌ی تابستون حتی تو اون لحظه که با ایلی اینا نشستیم کنار استخر و از خنده نفسمون بند اومده من ته ذهنم پیش اناتومیه

خوب نخونده بودم ، گفتم که قبلا ، دچار یه مرضی شده بودم که اخرم نفهمیدم چی بود فقط چند ماه دستشو گذاشته بود رو گلوم و داشت فشار میداد مثل همون دفعه که از خواب پریدم و دیدم تو خواب بقدری گردنمو فشار دادم که قرمز شده ، و میدونسم که پاس نشدنم چیز عجیبی نخواهد بود ؛ اونم وقتی ورثیو که کل تعطیلات داشت درس میخوندو پاس نکرد ولی اخه من از اول ترم هر جلسه واسش خونده بودم و تا جایی که تونسم پشت گوش ننداخته بودمش و حس میکردم حقمه که پاس شم و در واقع باید پاس میشدم .

صبر کردم تا اخرین نفر سعی کردم حداقل اسماشو بخونم حالا یه طوری میشد دیکه.بهش گفتم بذار زودتر بیام تو و بذار که پاس شم و سعی کردم نشون بدم که بلدم چیزی که واسش مهمه اینه که به خودت اعتماد داشته باشی و خوب به طور غیرقابل باوری پاس شدم و بهم گفت انتظارم ازت بیشتر بود تو استعدادشو داری و من فقط تو شوک بودم و با تعجب نیگاش میکردم.



یکی از کارایی که میکنم و خوشحالم از باببتش اینه که دست از خرافات مسخرم برداشتم ، هر سری دنبال یه سری نشونه میگشتم که ببینم اون اتفاق خوبه میوفته یا نه . هر سری خودمو به زمینو زمان میکوبیدم ولی خوب مدت نسبتا خوبیه که دست از این کارا برداشتم و کلا سعی میکنم فکر نکنم به این چیزا


و خوب با این حال روحیم فقط خودم میدونم که اگه پاس نمیشدم چه اتفاقات ناگواری در انتظارم بود چون فقط منتظر یه باد ریز بودم که بخوره بهم تا بیوفتم ته چاه و عمیقا خرسندم

الان چشمام به زور بازن فردا میام چک ببینم چه چرتی نوشتم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها