۸

امروز پاشدم

رفتم دوش گرفتم

مقدار مناسبی با تلفن حرف زدم

یه غذای کوچولو درست کردم

پادکست گوش دادم

و شاید باورتون نشه ولی با همین کارا حس بهتری پیدا کردم

-------------------------

زیر دوش که بودم داشتم فکر میکردم که چم شد یهو من که خوب بود با انگیزه بودم،امیدوار بودم ،ته دلم نور بود،سبزه بود

داشتم فکر میکردم دقیقا از کی بود که برنامه خوابم بهم ریخت،که دیگه واسم مهم نبود اناتومی هفته بعد میپرسه یا نه ، که هی پشت هم سیگار کشیدمو به سلامتیم اهمییت ندادم

داشتم فکر میکردم من که یه مدت بود روازی خوبم ،روزای خوشیم از ناخوشیم بیشتر شده بود که، نکنه به خاطر سرکوب یه حس بود اونم کِی؟ بیشتر از صد روز پیش

راستش خودمم دلیل اصلیشو نمیدونم اخه یه اتفاق مثل این که بار اولیم نبود که رخ میداد و خوب من طبق معمول سرکوبش کردم که بگم نیگا کنید من سنگ تر و سخت تر از این حرفام، میتونه منو تا این حد از پا در بیاره که یک ماه پیش قبل از سفرم بلایی سرم بیاره که حتی نتونم از تو تخت بیام بیرون چه برسه که بخوام غذا بخورم؟

حتی دلم نمیخواد باور کنم یعنی حتی الان از این که نوشتم امکان داره حال ناخوشم همچین دلیلی داشته باشه حس خوبی بهم دست نداد.

به هر حاا دلیلش هرچی که بود حس میکنم دارم قدم به سمت بهبودی میذارم فقط باید دست از مقایسه‌ی خودم با بقیه ۲۱ ساله‌ها بردارم تا دیونه تر از این نشدم. 

---------------------

حس میکنم دارم از سیگار کشیدن عبور میکنم

---------------------

قبل از که بیام این پستو بنویسم داشتم اخرین پست شباهنگو میخوندم ؛ یاد دوم دبیرستانم که بی‌وقفه وبلاگ میخوندم افتادم ؛ یاد اولین باری که نیکولا رو پیدا کردم و تا کل پستاشو نخوندم گوشیمو کنار نذاشتم ؛ یاد این که ایقندر خودمو قبول نداشتم و خنثی بودم که حتی توان گذاشتن یه کامنتو نداشتم؛ که دلم میخواست به نیکولا ایمیل بزنم ولی نتونستم چون حس میکردم یه لوزرم که هیچکس مایل نیست باهاش حرف بزنه 

و چقدر خوشحالم از اینی که الان هستم حالا درسته هنوز از خیلی چیزا ناراضیم ولی حداقل خودمو باور کردم تو خیلی از جنبه‌ها

---------------------

دیگه نباید بذارم تو این جور مسائل ساده حسرت بخورم 



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها